اندوه‌یاد برای هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)

مهرخ غفاری مهر – ونکوور

در سال ۲۰۱۸ در جمعی دوستانه که به شعر «سایه» می‌پرداخت، گفتم:

به سایهٔ شاعر

اتفاقی شگرف 

از آن دست که گهگاه می‌افتد

از آن دست که نادر است 

و خوش سیرابت می‌کند

به گاهی که خسته 

از راه دراز رفته در کویر

تأمل می‌کنی

در سایه‌اش. 

چهارشنبه دهم اوت ۲۰۲۲ جهان پر از صدای شعر «سایه» بود. سکوت او خانهٔ شعر و غزل را «تاسیان» کرد. 

امیر هوشنگ ابتهاج، متولد ۶ اسفند ۱۳۰۶، در روز ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ دیده بر جهان فرو بست. زندگی به او مجال دیدن دو قرن را داد و تجربه‌کردن دو رژیم سیاسی در ایران را و زیستن در دو سرزمین متفاوت را؛ وطن و زادگاهش و زیستگاه دومش که به‌نظر نمی‌آمد هرگز آن را به شوق پذیرفته باشد. این‌‌ها همه به شاعر فرصت داد که نشان خود را نه تنها در بی‌کران شعر و زبان فارسی بر جای بگذارد که در موسیقی ایران نیز اگر نه بیشتر که شاید هم‌تراز آن.

هوشنگ ابتهاج شاعری یگانه است. غزل‌های زیبای او یادگار نسل قدیم شعر فارسی است، مثل غزل‌های فاخر حافظ، سعدی و مولانا؛ و همسایهٔ غزل نو فارسی است مثل ایرج، شهریار و سیمین بهبهانی، اما با زبانی ویژهٔ او، با کلامی نرم و روان و با آهنگی دلنشین و دقیق. و شعر‌های نو او که وزن نیمایی دارد نیز همین ویژگی‌ها را با دست‌های بازتر شاعر دارد. هر کدام از این شعرها را می‌توان انتخاب کرد و این نکته‌ها را در آن دریافت. فقط برای نمونه به یک غزل معروف و یک شعر نو‌ او اشاره می‌کنم:

درین سرای بی‌کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند

یکی ز شب‌گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه‌سارِ شب درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی‌سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی‌ست پُرستم که اندر او به‌غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ‌کس ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

زبان خاص «سایه» در این شعر از صداهای به‌کاررفته در آن شروع می‌شود و آنگاه به واژه‌های دقیق و آهنگ کلام می‌رسد. همان بیت اول کافی است که خواننده را به سکوت ناشی از تکرار آوای [س] «… سرای بی‌کسی، کسی… » آشنا کند؛ و آنگاه که «به دشت پر ملال ما» می‌رسد، ریتم آرام حرکت در دشت پرملال را بگیرد و گویی در بیابانی راه بسپارد؛ و دوباره سکوت با آوای [س] در «کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند» را حس کند؛ «غبار بی‌سوار» را ببیند؛ عمق شب که از آن «سپیده سر» نمی‌زند را دریابد؛ به «گذرگاه پرستمی» که هیچ «صلای» آشنایی از آن شنیده نمی‌شود برسد و همچنان بر روی صدای [س]، آوای خشن [خ] را هوار کند تا «خنجر غمی خرابش» کند و «دل خرابش را خراب‌تر»؛ در این سکوت بی‌کسی خود را درخت خشکی بیابد که «سایه‌»ای ندارد و «سزاوار تبرخوردن» است چرا که خشک است و بی‌باروبر. شاعر که «سایه» است، خود را بی‌«سایه» می‌خواند و خشک و بی‌بر و شایستهٔ تبرخوردن، دیگر برای ما چه می‌ماند! تک‌تک واژه‌های این شعر دقیق و حساب‌شده‌اند. «سرا»یی که در «دشت» پرملال است و «کسی» به «در»ش نمی‌کوبد؛ مردمش «شب‌گرفته»گان‌اند و «چراغ» ندارند؛ شبش «سحر» ندارد، «سپیده» ندارد، مردمش و شاعرش دل «خراب» دارند؛ دل‌هایشان کور و «کر» است و درختانی «خشک»اند و هر «تبر»ی، خواهد انداختشان. از صنایع ادبی مثل تضاد و استعاره و مجاز و… می‌گذرم. آن‌قدر واژه‌ها به‌روزند و دقیق که بدون آگاهی از هر کدام از این تکنیک‌ها و کاربرد درستشان، خواننده به‌راحتی و به‌آرامی با غزل می‌خواند و می‌رود. از واژه‌ها و ترکیب‌های جدید این شعر می‌گذرم. از مردم شب‌گرفته، از کوچه‌سار، از چراغ‌برکردن و… آهنگ این شعر علاوه بر وزن عروضی آن، که ریتم نوعی حرکت کُند (مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن) را القاء می‌کند، در هر واژه‌ای نیز خود را نشان می‌دهد. چقدر «سرای بی‌کسی» آهنگ تنهایی دارد و «ملال»، خود خمیازه می‌کشد؛ نشستن در «انتظار غبار بی‌سوار» چقدر آهنگ غم‌انگیز انتظاری بی‌بَر را می‌نوازد. غزل «سایه» بازتاب هوش و دانش و تلاش بی‌وقفهٔ او پیرامون زبان فارسی است.

 «سایه» در شعر نو خود نیز بی‌بدیل است. شعر کوتاهی را مثال می‌زنم:

شبی

کدام شب؟

شبی،

شبی ستاره‌ای دهان گشود

چه گفت؟

… نگفت، از لبش چکید

سخن چکید؟

سخن نه، اشک… 

ستاره می‌گریست

ستارهٔ کدام کهکشان؟

ستاره‌ای که کهکشان نداشت

سپیده‌دم که خاک

در انتظار روز خرّم است

ستاره‌ای که در غم شبانه‌اش غروب کرد

نهفته در نگاه شبنم است

در این شعر نیز تکرار آوای [س] و [ش]، تنهایی سایشی و غم ستاره را در شبی بیان می‌کند که گریستن، او را که کهکشانی ندارد به غروب می‌رساند و تو گویی سپیدهٔ او در نگاه شبنم پنهان شده است. ستاره، شب، دهان‌گشودن، سخن، گریستن، کهکشان، نداشتن، سپیده، غم شبانه، شبنم، همه واژه‌هایی‌اند که این دو آوای [س] و [ش] در آن‌ها به‌کار رفته و هر دو حس فرسایشی تنهایی را به‌راحتی و روانی و سادگی بیان می‌کنند. ترکیب «چکیدن» سخن از لب و از آن غریب‌تر «چکیدن اشک از لب» و گویی گریستن ستاره نیز از نوآوری‌ها و واژه‌سازی‌های شاعر است. شعر دارای آهنگ و وزن خاص خود است. شاعر قافیه را در شعر خود به‌کار برده است: گشود و چکید؛ گریست و نداشت؛ خرم است و شبنم است؛ در همهٔ سؤال و جواب‌ها ریتم و آهنگی در واژه‌ها هست که شعر را دقیق و باشکوه و باصلابت می‌کند. وقتی می‌گوید:‌ «سخن چکید؟ سخن نه اشک… » خواننده آهنگ چک‌چک اشک را حس می‌کند. و همین‌طور آهنگ غم‌انگیز تنهایی «ستاره‌ای که کهکشان نداشت» را. 

هوشنگ ابتهاج را همه به شاعری می‌شناسند، اما او منشوری است چندوجهی و نه تنها شعرش مایهٔ لذت و شادی و حیرت است که علاقه و آشنایی‌اش با موسیقی نیز مایهٔ شگفتی است. او باعث شد تا نسلی از نوازندگان و موسیقی‌دان‌های جدی در ایران پرورش یابند. او موسیقی‌دانی به ذات است که از کودکی به موسیقی عشق و علاقهٔ وافر داشت و با زحمت بسیار و با امکانات اندک دورانش، رفته‌رفته آن‌قدر به موسیقی تسلط پیدا کرد که توانست قبل از انقلاب ۱۳۵۷، با رادیو همکاری داشته باشد و در زمان رضا قطبی، پسردایی فرح پهلوی، شهبانوی وقت ایران، با اختیارات کامل برنامه‌های شعر و موسیقی خود را در رادیو اجرا کند. حاصل این کار نظارت بر برنامهٔ گل‌های رادیو از سال ۵۱ تا ۵۳ و سپس ریاست بر کل برنامهٔ موسیقی رادیو از سال ۵۳ تا ۵۷ بود. در این دوران، «سایه» نسلی از هنرمندان موسیقی را تربیت کرد. در دورهٔ کار او در رادیو و بعد از آن تا زمان انقلاب «سایه» هم موسیقی ایرانی اصیل را به مردم معرفی کرد و هم هنرمندان بسیاری را با شعر و آهنگ آن آشنا کرد. برنامهٔ گل‌های تازه، سبب آشنایی مردم ایران با موسیقی ایرانی و آشتی‌دادن آنان با نواهای برخاسته از سنت‌ها و فرهنگ ایران شد. تا قبل از آن مردم هر چه از موسیقی می‌‌دانستند از رهگذر سنت سینه‌به‌سینه بود و در محفل‌ها و در محدوده‌های معین. اما از آن پس به‌کمک رادیو و برنامهٔ وزین و حساب‌شدهٔ آن در زمینهٔ موسیقی، گوش مردم با نوای موسیقی اصیل الفت گرفت. 

تأثیر دیگرِ «سایه» بر هنرمندان بود. به‌سبب آشنایی عمیق و هم‌زمان او با موسیقی از یک‌طرف و با وزن و آهنگ کلام در شعر از طرف دیگر، «سایه» توانست هنرمندان را با شعر آشناتر کند. تأثیر او بر هنرمندانی مانند محمدرضا شجریان، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، کیهان کلهر و بسیاری دیگر انکارناپذیر است. حاصل این سعی و تلاش سالیان، تشکیل گروه‌های موسیقی‌ای بود که هدفشان خلق هنر اصیل ایرانی بود. در برههٔ انقلاب ۱۳۵۷، گروه موسیقی چاووش با کمک «سایه»، ترانه‌های زیادی را خلق کرد که در جریان انقلاب بسیار مورد استفادهٔ مردم قرار گرفت. از آن جمله آلبوم‌های چاووش ۱ تا ۱۲ را می‌توان نام برد که بیشتر آن‌ها، موسیقی ایرانی کلاسیک را به مردم عرضه کرد و در جریان انقلاب نیز مورد استفادهٔ دانشجویان و تجمع‌های انقلابی قرار گرفت. موسیقی کانون چاووش موسیقی ایران بود که بازتاب زمانه‌ای خاص شد و چونان آیینه‌ای تمام‌نما، روح پاک مردم خواهان تغییر را منعکس کرد.

«سایه» مانند بسیاری دیگر از هنرمندان زمانه‌اش از وطن دور ماند و دور از میهنش جهان را بدرود گفت. کدام شاعر است که دوری از وطن برایش خاری در چشم نباشد. شاعر که همه شوق و عشق و ایثارش در زبان مادری‌اش شکل می‌گیرد. شاعری که تخلصش «سایه» باشد و عشقش «شمع» باشد، که همیشه در پرتو نورش سایه‌ای ساخته خواهد شد، هماره در شعر و زبانش زنده خواهد ماند. شمع شعر «سایه»، در سپهر زبان فارسی همیشه روشن خواهد ماند و سایه‌اش تا زمانی که زبان فارسی زنده است، بر سر شعر و غزل فارسی خواهد ماند.

۱۰ اوت ۲۰۲۲


عکس هوشنگ ابتهاج، از آرش عاشوری‌نیا

ارسال دیدگاه